حاجی همت کجا وهمت ما کجا...
می خوام این نوشته مو با یه قصه شروع کنم...
یکی بود یکی نبود...
«به عادت همیشه ، هر روز یک نفر شهردار ساختمان می شد ؛ تنبلی می کردند و ظرف های شام را نمی شستند.
حاجی همت کجا وهمت ما کجا...
می خوام این نوشته مو با یه قصه شروع کنم...
یکی بود یکی نبود...
«به عادت همیشه ، هر روز یک نفر شهردار ساختمان می شد ؛ تنبلی می کردند و ظرف های شام را نمی شستند.